گزیده اشعار فریدون مشیری
غروب
چو ماه از کام ظلمتها دمیدی.
جهانی عشق در من آفریدی.
دریغا با غروب نابهنگام,
مرا در کام ظلمت ها کشیدی...
ماه و سنگ
اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,
سراغ ترا از خدا میگرفتم .
و گر سنگ بودم , به هر جا که بودی ,
سر رهگذار تو , جا میگرفتم .
اگر ماه بودی به صد ناز , ــ شاید ــ
شبی بر لب بام من می نشستی .
و گر سنگ بودی , به هر جا که بودم ,
مرا می شکستی , مرا می شکستی !
جادوی سکوت
من سکوت خویش را گم کرده ام .
لاجرم در این هیاهو گم شدم .
من که خود افسانه میپرداختم ,
عاقبت افسانه مردم شدم !
ای سکوت ای مادر فریادها !
ساز جانم از تو پر آوازه بود .
تا در آغوش تو راهی داشتم ,
چون شراب کهنه شعرم تازه بود .
در پناهت برگ و بار من شکفت ,
تو مرا بردی به شهر یادها ,
من ندیدم خوشتر از جادوی تو ,
ای سکوت ای مادر فریادها .
گم شدم در این هیاهو گم شدم ,
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را میداشتم ,
زندگی پر بود از فریاد من !